دنیا عجب جایی شده
دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده
اینقدر دورم ز تو که دنیا فراموشم شده
دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده
تنها مدارا می کنیم دنیا عجب جایی شده
ادامه مطلب
اشعار عاشقانه
دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده
اینقدر دورم ز تو که دنیا فراموشم شده
دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده
تنها مدارا می کنیم دنیا عجب جایی شده
می نویسم مینویسم از تو تا جسم کاغذ من جان دارد
با تو از حادثه ها خواهم گفت گریه این گریه اگر بگذارد
گریه این گریه اگر بگذارد با تو از روز ازل خواهم گفت
فتح معراج غزل کافی نیست باتو از اوج غزل خواهم گفت
…تو آخر خوب قصه هائی و یه رویای قشنگ
تو یه فرشته نجات توی کابوس وحشت خوابی
و یه دست مهربون برای نوازش گلبرگ…
تو یک حقیقتی، یک حقیقت بی پایان…
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بیوفا حالا که من افتادهام از پا چرا
نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
پشت شيشه برف ميبارد
پشت شيشه برف ميبارد
در سكوت سينه ام دستي
دانه اندوه ميكارد
مو سپيد آخر شدي اي برف
من تو را به کسی هدیه می دهم که از من عاشق تر باشد و از من برای تو مهربان تر
.
من تو را به کسی هدیه می دهم که صدای تو را از دور، در خشم، در مهربانی،
اینطور گویند که هر چیز اول و آخری ...
قبل و بعدی دارد...
اما بدان من شاید قبل از تو بودم اما بعد از تو هرگز...
یک جرعه عشق به اندازه’ اقیانوسی عظیم است
و من اکنون عطش اقیانوسی دارم .
با امیدی گرم و شادی بخش
با نگاهی مست و رؤيائی
دخترك افسانه می خواند
نيمه شب در كنج تنهائی:
بی گمان روزی ز راهی دور
می رسد شهزاده ای مغرور